شهید (اسم الله)

از دانشنامه‌ی اسلامی

اسم هفتاد و پنجم: الشهید؛

اسم شهید در قرآن به صورت معرفه و نکره سى و پنج بار آمده و در بیست مورد وصف خدا قرار گرفته است؛ در اینجا برخى را یادآور مى شویم:

۱. «قُلْ یا أَهْلَ الکتابِ لِمَ تَکفُرونَ بِآیاتِ اللّهِ وَ اللّهُ شَهِیدٌ عَلى ما تَعْمَلُونَ».(آل عمران/۹۸)

«چرا به آیات الهى کفر مى ورزید در حالى که خدا به آنچه انجام مى دهید گواه است».

۲. «...إِنَّ اللّهَ یفْصِلُ بَینَهُمْ یوْمَ القِیامَةِ إِنَّ اللّهَ عَلى کلِّ شَىء شَهیدٌ».(حج/۱۷)

«خدا روز رستاخیز میان آنان داورى مى کند، خدا بر همه چیز گواه است».

اکنون باید دید معناى «شهید» چیست؟

ابن فارس مى گوید معناى اصلى این لفظ حاکى از حضور و آگاهى است، از این جهت به حاضر در حادثه، «شاهد» مى گویند که حاضر در واقعه مى باشد و اجتماع مردم را «مشهد» مى نامند.

راغب مى گوید: شهود و شهادت، حضور با مشاهده است؛ یا از طریق چشم یا از طریق بصیرت، و گاهى در خود حضور به کار مى رود هرچند در آنجا بصر و بصیرتى نباشد، چنان که مى فرماید: «عَالِمُ الْغَیبِ وَالشَّهَادَةِ». «عرفات و منا» را مشاهِد مى نامند چون در آنجا فرشتگان و نیکوکاران حاضر مى شوند.

ولى حق این است که شهادت به معنى حضور است و علم و آگاهى از طریق بصر و بصیرت از لوازم آن است، چنان که مى فرماید: «لِیشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ...».(حج/۲۸) «تا شاهد منافع خود باشند». «...والْیشْهَدْ عَذابَهُما ...»(نور/۲) «به هنگام اجراى حد در مورد مرد و زن بدکار گروهى حاضر شوند».

و نیز مى فرماید: «...فَمَنْ شَهِدَ مِنْکمُ الشَّهْرَ فَلْیصُمْهُ...».(بقره/۱۸۵) «هرکس در ماه رمضان حاضر باشد، روزه بگیرد».

در این صورت باید حضور خدا را تفسیر کرد؛ مقصود از حضور خدا این است که چیزى بر او پنهان نمى باشد، زیرا پنهان و آشکار و پنهان تر را نیز مى داند، چنان که مى فرماید: «...فَإِنَّهُ یعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى».(طه/۷) «او پنهان و مخفى تر از آن را نیز مى داند». میان او و مخلوق حاجب و مانعى نیست.

از این بیان روشن مى شود که تقسیم اشیا به غیب و شهادت یا پنهان و آشکار یک تفسیر نسبى است (یعنى نسبت به ما است)، وگرنه همه اشیا در نزد خدا حاضر بوده و همه براى او مشهود است از این جهت مى فرماید: «إِنَّهُ عَلى کلِّ شَىْء شَهِیدٌ».(حج/۱۷)

و به دیگر سخن: شهادت رابطه اى است میان «شاهد» و «مشهود» اگر او بر همه چیز «شاهد» است، قهراً همه چیز براى او «مشهود» خواهد بود.

هرگاه ما علم را به معنى حضور صورت اشیا نزد عالم بدانیم در این صورت شهود فوق علم خواهد بود، زیرا در دومى اشیا با وجود خارجى نزد شاهد حاضر مى باشد. هرگاه علم را به علم حصولى تفسیر کنیم، شهود علم حضورى خواهد بود، و از این جهت باید گفت: «شهادت» اقوى از «علم» و «شاهد» بالاتر از «عالم» است. ولى اگر علم را اعم از حصولى و حضورى تفسیر کنیم، قهراً شهادت بخشى از علم خواهد بود.

«غزالى» درباره فرق میان اسماى سه گانه (علیم، شهید و خبیر) چنین مى گوید: «غیب» چیزى است که از دیدگان پنهان است، در حالى که «شهادت» چیزى است که آشکار است، هرگاه آگاهى خدا را بدون مقایسه با یکى از دو عالم «غیب» و «شهادت» بسنجیم، او را «علیم» مى نامیم، و هرگاه آگاهى او را نسبت به عالم غیب در نظر آوریم او را «خبیر» مى خوانیم، و اگر آگاهى او را نسبت به عالم «شهادت» در نظر آوریم او را «شهید» مى نامیم.

پانویس

  1. نساء /۳۳، ۷۹، ۱۶۶; مائده/۱۱۳، ۱۱۷; انعام/۱۹; یونس/۲۹، ۴۶; رعد/۴۳; اسراء/۹۶; عنکبوت/۵۳; احزاب/۵۵; سبأ/۴۷; فصّلت/۵۳; احقاف/۸; فتح/۲۸; مجادله/۶ و بروج/۹

منابع

اسماء الله در قرآن
تعداد:۱۳۵
الف اله، اَحَد، اوّل، آخِر، اعلى، اکرم، اعلم، ارحم الراحمین، احکم الحاکمین، احسن الخالقین، اهل التقوی، اهل‌ المغفرة، اقرب، ابقى، اسرع الحاسبین.
ب بارى، باطن، بدیع، بَرّ، بصیر.
ت توّاب.
ج جبّار، جامع.
ح حکیم، حلیم، حیّ، حق، حمید، حسیب، حفیظ، حفى.
خ خبیر، خالق، خلاق، خیر، خیرالماکرین، خیرالرازقین، خیرالفاصلین، خیرالحاکمین، خیرالفاتحین، خیرالغافرین، خیرالوارثین، خیرالراحمین، خیرالمنزلین.
ذ ذوالعرش، ذوالطول، ذوانتقام، ذوالفضل العظیم، ذوالرحمة، ذوالقوة، ذوالجلال و الاکرام، ذوالمعارج.
ر رحمان، رحیم، رؤوف، رب، رفیع الدرجات، رزاق، رقیب.
س سمیع، سلام، سریع الحساب، سریع العقاب.
ش شهید، شاکر، شکور، شدید العذاب، شدید العقاب، شدید المحال.
ص صمد.
ظ ظاهر.
ع عالِمُ غيبِ السماواتِ و الأرضِ، علیم، عزیز، عفوّ، على، عظیم، علام‌الغیوب، عالم الغیب و الشهادة.
غ غافرالذنب،غالب، غفار، غفور، غنى.
ف فالق الاصباح، فالق الحب و النوى، فاطر، فتّاح.
ق قوى، قدوس، قیوم، قاهر، قهار، قریب، قادر، قدیر، قابل‌التوب، القائم على کل نفس.
ک کبیر، کریم، کافی.
ل لطیف.
م مؤمن، مهیمن، متکبر، مصوِّر، مجید، مجیب، مبین، مولی، محیط، مقیت، متعال، محیى، متین، مقتدر، مستعان، مبدى، مالک الملک.
ن نصیر ، نور.
و وهاب، واحد، ولی، والی، واسع، وکیل، ودود.
ه هادی.